نامهایست در شکایت از اوضاع حکومت و رسیدگی رجال دولت به احوال مردم که در مجموعه خطى شماره 3669 کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، صفحات 78-85 و جنگ مخطوط شماره 375، دانشکده حقوق، آمده است و استاد مدرسی طباطبایی ضمن معرفی نویسنده نامه متن آن را منتشر ساختهاند.
حاج ملا محمد صادقى قمى، از علماء و فقهاء بزرگ قرن سیزدهم قم و از مجتهدین متنفذ و مقتدر آن دوره بوده و مورد توجه خاص دربار قاجار قرار داشته است. اعتماد السلطنه در المآثر و الاثار درباره او مىنویسد: «حاج ملا صادق قمى مجتهدى فحل بود و از مشایخ بزرگ شیعه به شمار مىآمد».
در اخبار و آثار تتبعى کامل و استقرائى شامل داشت. از متفردات او آن که چیدن موى ریش را از بیخ - به حدى که شبیه تراشیدن هم باشد - منع نمىفرمود. «عطرالله تربته». 1
میرزا على اکبر فیض در تاریخ قم، که به سال 1303 نگارش یافته است، درباره او مىنویسد:
در اخبار و آثار تتبعى کامل و استقرائى شامل داشت. از متفردات او آن که چیدن موى ریش را از بیخ - به حدى که شبیه تراشیدن هم باشد - منع نمىفرمود. «عطرالله تربته». 1
المآثر والآثار، ص 153.
میرزا على اکبر فیض در تاریخ قم، که به سال 1303 نگارش یافته است، درباره او مىنویسد:
جامع علوم و بارع همه فنون است؛ چنان که در هر یک از فنون کمال و رسوم افضال او را قدح معلى بود؛ در اوائل جوانى رخت به اصفهان کشید. قریب 10 سال به تکمیل علوم مقدمات و ریاضى و کلام و علوم دیگر اشتغال داشت؛ پس از آن روى به نجف اشرف کرد و در حوزه درس حجة الاسلام شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام فقه و اصول را تکمیل فرموده، مجازاً مراجعت نمود. فیصل حکومات شرعیه این بدل منوط به قلم ایشان بود تا در سنه 1298 به دار جنان خرامید.
2
تاریخ قم، فیض، ص 32 نسخه اصل و منحصر.
صاحب مختار البلاد مىافزاید:
غالب تلمذش در اصفهان نزد مرحوم حاج شیخ محمد تقى اصفهانى صاحب حاشیه معالم بود و قریب هفت سال در نجف به تکمیل مبانى فقهى اشتغال داشت؛ سپس به قم آمده، حدود چهل سال حکومت شرعى این شهر با او بود تا در ماه شوال سال 1298 درگذشت و در مقبره شیخان قم مدفون گردید.
جنابش در تبحر علوم خاصه ادبیات در عصر خود ممتاز بود و همچنین در کثرت حفظ، چنان که اغلب مقامات حریرى را محفوظ بوده و در سجلات خود به مناسبت مىنگاشته، و نماز اهالى از مصلى به منازل خود نرسیده غریق رحمت الهى گردیدند...
3
مختار البلاد، ص 270 چاپ دوم.
.
میرزا آقا خان صدر اعظم نور در دوره صدارت خود به سال 1272 مدرسه و مسجدى براى این علام جلیل در نزدیکى خانه او در محله گذر قاضى قم بنا نهاده است که وصف بنا و متن کتابههاى آن در سلسله مقالات «مدارس قدیم قم» 4
قسمت هفتم. شماره 12 دوره نهم مجله وحید. مقده دیوان شرر صفحات «نب» و «نهج» نیز دیده شود.
مرآت البلدان 4؛ 115.
او چنان که گذشت سخت مورد توجه دربار قاجار بوده و ناصرالدین شاه در سفرهاى خود به قم به دیدار وى مىرفته است. حاجى کتابخانهاى مهم نیز داشته که پس از مرگ او متفرق شده و از خاندان وى بیرون رفته و در این میان نوشتههاى او نیز ناشناخته مانده است. برخى از کتابهاى کتابخانه او را در قم دیدهام که وى به خط خود بر آنها حواشى و تعلیقات نگاشته است.
***
از حاجى نامهاى گلایهآمیز و تند در شکوه از مظالم و تجاوزات وزراء عمال حکومت قاجار خطاب به ناصرالدین شاه در مجموعه خطى شماره 3669 کتابخانه مرکزى دانشگاه (صفحات 78 - 85) و جنگ شماره 375 ج دانشکده حقوق (برگ 50 ر - 53 پ) هست که آن را به سال 1292 در حدود هفتاد سالگى در سفر دارالخلافه (تهران) پس از دیدار با شاه نوشته و با آن که ضمن نامه کوشیده است نسبت به شاه خوش آمد گوئى کرده، خشونت نامه را جبران کند؛ باز هم گویاى دلیرى قابل تحسین و موقع اجتماعى و نفوذ و اقتدار اوست. حاجى در این نامه از تجاوزات مقرب الخاقان حاجى میرزا نصرالله 6 احتمالا، مستوفى گرگانى ممیز مالیات دیوانى.
اگر بعد از قرنى یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم سیف قاطع باشد او را به فساد عقیده نسبت مىدهند.
و مىنویسد:
مأموران دولت خانه و هستى رعایاى بیچاره را غارت مىکنند و کسى نیست به داد مردم برسد؛ و از آه مظلومان باید ترسید. یا اینکه: اگر از وزیر و امیرى به شخص شاه شکایت شود رسیدگى به شکاییت به همان وزیر و امیر واگذار مىشود؛ و معلوم نیست سرانجام کار مملکت با این بساط بکجا خواهد کشید؟
بهر حال از نظر اهمیتى که این نامه در روشن ساختن وضع در هم ریخته و بلبشوى دوره فرمانروائى شاهان قاجار و همچنین دخالت مثبت روحانیون آن عهد در سامان بخشیدن به آشفتگىها و جلوگیرى از تعدیات و زورگویىهاى عمال حکومتى سلسله مزبور دارد؛ نیز از این رو که بهر حال اثرى بازمانده از یکى از علما و فقهاى عالى قدر و بنام قم در آن دوران است به نثر آن در این مجموعه (با آنکه پارهاى از مطالب و عناوین آن - در وصف مخاطب نامه بطور کلى و على الاصول نادرست است) مبادرت شده و امید است براى کسانى که در تاریخ این دوره تحقیق مىکنند؛ قابل استفاده باشد.
متن این نامه در دو نسخه یاد شده، اختلافات زیادى دارد و گویا در هر یک برخى از مطالب حذف و تلخیص شده است. در اینجا متن بر اساس نسخه کتابخانه مرکزى دانشگاه بچاپ رسیده و برخى از جاها که در نسخه دانشکده حقوق اضافى هست افزوده شده که بیشتر موراد آن با قرار گرفتن میان دو قلاب مشخص است. اینک متن نامه:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد لله الذي یؤتي الملك من یشاء وینزع الملك ممن یشاء، الذي أمر بالعدل والانصاف ونهى عن الظلم والاعتساف، والصلاة على محمد وآله الجایزین لجمیل الأوصاف.
و بعد چون دهقان مشیت ازلى تخم وجود بنى نوع انسان را در صحراى وسیع الفضاى امکان جز به جهت تحصیل معارف حقه نکاشت و نقاش صنع لم یزلى بدیع انموزج جمیع کلیات را در صفحه صحیفه وجود مگر به جهت تکمیل مکارم اخلاق شرعیه ننگاشت لذا انبیاء مرسلین رسائل فیوضات غیر متناهیه بودند که از حق و خلق برسانند و علماء که نواب انبیاء هستند مىباید از ظل الله گرفته و به رعایا که ودایع الهى و خزاین حضرت ظل اللهى مىباشند، برسانند.
آن مواهب بى پایان و آن عطایاى بى کران که باید به عامه رعایا عاید شود انصاف و عدل است که هیچ مملکت و هیچ رعیت آرامش و آسایش نداشته و ندارد الا به این خصلت حمیده و این صفت پسندیده. خلفا در این معنى اهتمام تمام داشتهاند و پیوسته در مجالس خود علماء و وعاظ را [ملتزم نموده، ایشان را به ذکر مواعظ و نصایح مدح و انصاف]، مأمور بلکه مجبور مىنموده تا از آثار پسندیده که نتایج عدل است همه روزه محظوظ باشد [و از اختلال مملکت و ملت که نتیجه ظلم و جور است محفوظ مانند] هر گاه به شرح احوال ایشان در کتب سیر و غیرها رجوع شود صدق عرایض مشهود و معلوم خواهد شد. با این خصال ایشان را خلفاء جور مىگویند در دنیا با این لقب زشت و در آخرت محروم از بهشت خواهند بود چرا که در اظهار یک کلمه حقه مضایقه کردند.
از روزى که این خادم شریعت مطهر، به آوازه عدل و انصاف و وضع تنظیمات و جعل صنادیق عدل مغرور و مشعوف شده به دار الخلافه آمدم چیزها دیده و دانستهام که در این مدت هفتاد سال هرگز در خاطرم خطور نداشت، پادشاهى دیدم مؤید، قلب مبارکش مرآت غیب نما، از أفت و عدالت عدلى مجسم و انصافى مصور، در حفظ ملک و ملت ساعى و جاهد و در رفاه رعیت عاشق ومایل. علاوه بر این همه عدل ذاتى و فطرى گویا ذات خجسته صفات همایونش خود رهنمائى به عدل و انصاف را فریضه دانسته و فهمیده همه روزه بر این امناء جور و اولیاء ظلم اعلام مىفرمایند.
عصرى است ضد عصر خلفاء. دین على بن یقطین در وجود مسعود همایون است و جور هارون الرشید در وجود وزرا [که اگر ایشان را اولیاى جور گویند خلاف و گزاف نگفتهاند چرا که در هر روز هزار کلمه حقه را کتمان مىکنند و هزار حکیم غیر ما انزل اللَّه را عنوان.] وقتى در حضرت نوشیران از عدلش وصفها راندند، گفته بود عدلى ندارم ولى کارى کردهام که غیر از خودم در این ملک کسى قدرت بر ظلم ندارد. و در این دولت جاوید آیت غیر از وجود مسعود همایون همه کس قدرت بر ظلم دارد، بلکه غالباً غیر از ظلم پیشهاى ندارد و از کلام حضرت امیر المؤمنین (ع) اندیشهاى:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدراً
فالظالم مقدرة یفضى الى الندم
تنام عیناه والمظلوم منتبه
یدعو علیک وعین الله لم تنم
مباشرین امور دیوانى که گاهى «امناء» و گاه «اولیاء» و گاه «رجال» و گاه «ارکان» خوانده مىشوند جمعى کسبه شدهاند که لیلا نهاراً معامله مىکنند، هر حکم که درباره ایشان مىشود اغماض و اهمال را فرض مىدانند و قرض مىدهند تا در خوردن مال دیوان یا اتلاف جان و مال مسلمانان به اضعاف بلکه به آلاف استرداد کنند، چنانکه بر ملا مىگویند با فلان امیر یا فلان وزیر یا فلان حاکم چگونه مىتوان درشتى [کرد و زشتى] نمود یا فلان دستخط را چگونه مىتوان مجرى داشت؟ [به عقیده ایشان] این همه هاى و هو [و این همه گفتگو و این زمزمه انصافت و همهمه عدالت مخصوص] حمال و جمال است نه از براى ارکان و رجال. در هر قضیه که متداعیین على السوا باشند رجوع به مرحجات خارجیه مىشود. [هر طرف به حساب اوضاع دنیا پیش و بیش است اگر حق محض و محض حق با طرف مقابل هم باشند پایمال و مضمحل است]، در هر طرف که یک نوکر علاوه از طرف دیگر، پیش است و از بى انصافى و بى اعتدالى اگر در احقاق [حق] مظلومى اصرار یا اظهار بشود مىگویند این دستخط ظاهرى است، نمىدانم بطون سبعه دستخط از کجا بر ایشان کشف شده که ماها استنباط و استخراج نمىتوانیم نمود! به چه دلالت «بگیرند» و «برسانند» راه بره «نگیرند» و «نرسانند» توجیه و تأویل مىنماید؟ این خادم شریعت مقدسه که با هزار زحمت این جزیى ملک را فراهم کردم تا مدد معاش خود و عیال باشد و کل بر دولت و دیگران نباشم، با همه تفاصیل از همه گذشتم که دستخط مبارک پادشاه اسلام در مملکت خود در نزد نوکرهاى خانه زاد و علماى پایخت خود زیاده از این بیشتر بى عظم و قدر نشود.
به طور تحقیق بدانند که دسته دسته دستخطهاى قطعى بتى در دست مردم مظلوم مانده به هیچ کس دسترسى ندارند. هر گاه ثبتى از دستخطهاى مبارک بردارند بعد از مدتى از انجام آنها جویا شوید مشهود خواهد شد که این مظلومین به حالت اول باقى هستند. ملهوف و مظلوم وارد شدند مأیوس و محروم مانده مقروض و مغموم مراجعت مىکنند. گذشته از این که محض خیالات [هم] که شده در احقاق حقوق مردم در اجراء این دستخطها اعتنا ندارند به معاذیرى متعذر مىشوند که نعوذ باللَّه به مذمت ولى نعمت خود منتهى مىشود. مىگویند طرف مقابل سخت است، دستخط مبارک سست است و ظاهرى است. فلان عمله خلوت از باطن خبر دارد، از تلون و تجدد اندیشه داریم، از ناسخ و منسوخ مىترسیم، به خداوند متعال چنین است که مىگویند. ضبط ضیاع و عقار و حفظ جلال و وقار و اصلاح امورات و توجه به دهات و قنوات خود مجال نمىدهد اعانت مظلومى یا اغاثت ملهوفى کنند. به عرض کسى گوش نمىدهند، بدهند ملتفت نمىشوند، بشنوند جواب نمىگویند [تا حساب مىگویند] اى کاش به این ناحساب هم مستعد باشند. مزیت انسان به «نطق» است، سکوت و خموشى چرا ممدوح شده؟ اعلاء کلمه حقه فضیلت داشته کتمان حق چرا «الحال» محمود و ممدوح است.
اگر بعد از قرنى یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم سیف قاطع باشد او را به فساد عقیده و سوء طریقه نسبت مىدهند. اى کاش قدرى از این فساد عقیده براى ایشان پیدا مىشد که این همه عدالتها و انصاف مهمل و معطل نمىماند. در مجلس... قدرى را که رایحه عدل به مشام مظلومین رسیده بود مخرب نشاط خود دیده طى آن بساط کردند. نعوذ بالله الجبار من شر الاشرار.
این همه عداوت با شرع از چه بابت است؟ مگر نه این شرعى است که ایشان را از تمجس و تنصّر و تهّود خلاص کرد؟ مگر نه احکام و عقود و مواریث و حلّیت ازدواج و اموال است که علما از قبل انبیاء فرمودهاند. فواللَّه لقد اصبحت الشریعة واهیة القوى منفصة العرى معدومة الارکان معدومة الاعوان. احکام خدا را افسانه مىدانند، دین و جماعت را دکان دارى مىشمارند، مرافعات شرعیه را مدد معاش مىگویند، صیغ شرعیه را مکر و حیله مىنامند. هر گاه چندى از این پیش علماى اعلام و ائمه دین را که مخازن احکام سید المرسلین مىباشند با عوام کالانعام توفیرى مىدانند و توقیرى مىکردند، این اوقات به جبران مامضى در تضییع آن عظیم و احترام سعى و اهتمام تمام دارند، اگر کار بر این نسق بگذرد و عقاید باطنه ایشان بر ملا شود بر اسلام سلام باید گفت و وداع باید کرد.
به طور تحقیق بدانند که دسته دسته دستخطهاى قطعى بتى در دست مردم مظلوم مانده به هیچ کس دسترسى ندارند. هر گاه ثبتى از دستخطهاى مبارک بردارند بعد از مدتى از انجام آنها جویا شوید مشهود خواهد شد که این مظلومین به حالت اول باقى هستند. ملهوف و مظلوم وارد شدند مأیوس و محروم مانده مقروض و مغموم مراجعت مىکنند. گذشته از این که محض خیالات [هم] که شده در احقاق حقوق مردم در اجراء این دستخطها اعتنا ندارند به معاذیرى متعذر مىشوند که نعوذ باللَّه به مذمت ولى نعمت خود منتهى مىشود. مىگویند طرف مقابل سخت است، دستخط مبارک سست است و ظاهرى است. فلان عمله خلوت از باطن خبر دارد، از تلون و تجدد اندیشه داریم، از ناسخ و منسوخ مىترسیم، به خداوند متعال چنین است که مىگویند. ضبط ضیاع و عقار و حفظ جلال و وقار و اصلاح امورات و توجه به دهات و قنوات خود مجال نمىدهد اعانت مظلومى یا اغاثت ملهوفى کنند. به عرض کسى گوش نمىدهند، بدهند ملتفت نمىشوند، بشنوند جواب نمىگویند [تا حساب مىگویند] اى کاش به این ناحساب هم مستعد باشند. مزیت انسان به «نطق» است، سکوت و خموشى چرا ممدوح شده؟ اعلاء کلمه حقه فضیلت داشته کتمان حق چرا «الحال» محمود و ممدوح است.
اگر بعد از قرنى یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم سیف قاطع باشد او را به فساد عقیده و سوء طریقه نسبت مىدهند. اى کاش قدرى از این فساد عقیده براى ایشان پیدا مىشد که این همه عدالتها و انصاف مهمل و معطل نمىماند. در مجلس... قدرى را که رایحه عدل به مشام مظلومین رسیده بود مخرب نشاط خود دیده طى آن بساط کردند. نعوذ بالله الجبار من شر الاشرار.
این همه عداوت با شرع از چه بابت است؟ مگر نه این شرعى است که ایشان را از تمجس و تنصّر و تهّود خلاص کرد؟ مگر نه احکام و عقود و مواریث و حلّیت ازدواج و اموال است که علما از قبل انبیاء فرمودهاند. فواللَّه لقد اصبحت الشریعة واهیة القوى منفصة العرى معدومة الارکان معدومة الاعوان. احکام خدا را افسانه مىدانند، دین و جماعت را دکان دارى مىشمارند، مرافعات شرعیه را مدد معاش مىگویند، صیغ شرعیه را مکر و حیله مىنامند. هر گاه چندى از این پیش علماى اعلام و ائمه دین را که مخازن احکام سید المرسلین مىباشند با عوام کالانعام توفیرى مىدانند و توقیرى مىکردند، این اوقات به جبران مامضى در تضییع آن عظیم و احترام سعى و اهتمام تمام دارند، اگر کار بر این نسق بگذرد و عقاید باطنه ایشان بر ملا شود بر اسلام سلام باید گفت و وداع باید کرد.
لبیك على الإسلام من کان باکیاً
وقد ترکت أعلامه و ودائعه
العیاذ بالله اگر صیغ شرعیه محل استهزاء شود زنهاى جوان در حباله پیران [بدان دو کلمه عقد و نکاح چگونه از زنا و سفاح احتراز خواهند داشت] و هرج و مرجى بشود که اصلا اصلاحپذیر نباشد. گویا میل دارند که این اسم بى مسمى و این رسم بى اصل را هم از میان بردارند تا بکلى آسوده شوند. یریدون لیطفؤا نور اللَّه بافواههم واللَّه متمّ نوره ولو کره الکافرون.
هر دقیقه داعى را حیرت بر حیرت افزوده مىشود که کار این مردم با این وزراء چه خواهد شد. اگر عرض کنم فلان شخص به دستخط مبارک و توقیع همایون وقعى نگذاشت و مجرى نداشت باز به همان وزیر رجوع مىشود. «کرّ على ما فرّ» همین فى الحقیقه محظورى به محظور مبدل مىشود.
هر دقیقه داعى را حیرت بر حیرت افزوده مىشود که کار این مردم با این وزراء چه خواهد شد. اگر عرض کنم فلان شخص به دستخط مبارک و توقیع همایون وقعى نگذاشت و مجرى نداشت باز به همان وزیر رجوع مىشود. «کرّ على ما فرّ» همین فى الحقیقه محظورى به محظور مبدل مىشود.
شتان ما یومى على کورها
ویوم حیان اخى جابر
این أمنا از کارهاى خود هیچ امر را کار نمىدانند و به درد احدى نمىرسند. محض تصدیق عرایض داعى و اطلاع از حالت رعایا، جویا شوید که عرایض داعى چه بوده و چه واقع شده؟ در منزل جناب امام جمعه چه قسم صلح شده و چه نحو صیغه محکمه شرعیه جارى نمود که مجال خیارى و خیالى باقى نمانده؟ صورت مجلس را مطالبه فرمایند مشهود رأى عدالت پیرا شود که هنوز تفصیل عرایض داعى و آن مصالحه نامچه را... نکرده چرا کلمات لاطائل بگویند؟ چرا حکم شرعى و سلطان را به مزخرفات باطل کنند. بر این مشت رعایا رحم کنید، از دست رفتند، فریاد رس ندارند، چیزى براى ایشان باقى نمانده است، بضاعت و سرمایه که هزار رعیت به آن تعیّش مىکنند اسباب یک اطاق شد و ملکى که هزار نفر به آن نان مىخورند به خرج طویله امیرى و وزیرى رفت. چه بلائى شدند بر جان و مال مسلمین.
به صاحب شریعت قسم است که داعى قبله عالم را از نوشیروان عادلتر مىدانم چرا که در اطراف او اینگونه، اگر این وجود همایون مؤید نبود، و دست غیب او را نگاهدارى نمىکرد، کار این مردم به کجا مىرسید. اگر چه مىدانم بعد از این عریضه که محض رضاى خدا و اطلاع سایه خدا خود را مکلف و مأمور دانسته بى ملاحظه به عرض رسانیدم دیگران از جانب مقرب الخاقان حاجى میراز نصر اللَّه وکیل مطلق بلاعزل خواهند بود. هست و نیست مرا بر باد خواهند داد.
محض قوام دولت و نظام ملت و دعاى وجود مسعود همایون که دقیقهاى از خیال خجسته مآل عدالت غافل نیست باز عرض مىکنم با این حالتها، مردم تمام خواهند شد و خراب مىشوند [آبادى عباد و عمارت بلاد و رفع فساد نخواهند شد] از عمر دعاگو چیزى باقى نمانده است.
فردا از این شهر و عنقریب از دینا خواهم رفت. در شهرى که احکام و ارکان دین را افسانه مىشمارند و دستخط مبارک پادشاه اسلام را که مثل اول الامر است محل اعتناء نمىدانند توقف حرام است. هر قدر زودتر برویم دیر شده است. باید برون کشید از این ورطه رخت خویش. بر این خادم شریعت مطهر محقق شده است که دفع ظلم حاجى میرزا نصر اللَّه براى داعلى مقدور نخواهد شد و با این وزرا و امناى خائن که از هزار راه از او خوف و بیم و تمناى زر و سیم دارند هیچ حکم و دستخطى از پیش نخواهد رفت والا اسناد شرعیه و احکام عرفیه از این بیشتر نمىشود که چند نفر عالم و مجتهد اهل تقوى و فطانت مطلب را تمام کنند و صیغه شرعیه بخوانند و علماء دیگر که ارکان اسلام هستند تصدیق کنند. ناچار به ارض مقدسه قم معاودت مىکنم و اگر در آنجا هم بر اولیاى دولت گران و ناگوار است، به عتبات عالیات ائمه هدى پناه مىبرم و تظلمات خود را در آنجا مىکنم. عرض مىکنم هفتاد سال است در نثر احکام شرعیه خوددارى نکردم جوانى را به پیرى رساندم، بر من ظلم کردند به پادشاه اسلام تظلم کردم، هشت دستخط اکید وکید محض عدل و انصاف صادر فرمودند رجال دولت اعتنا نکردند از من رفع ظلم ننمودند. اولا انتقام پادشاه اسلام را از این رجال صورى که در حقیقت خائن دولت هستند و بر خلاف میل و ضد اراده ولى نعمت خود کمر بستهاند مىخواهم. خواهند داد، خواهید دید. ثانیاً در انتقام این پیر غلام شریعت که در نثر احکام و ترویج شریعت مطهره عمرى گذرانیدم تعجیل مىطلبم. الظلیمه الظلیمه، العجل العجل، یا رسول الله و اوصیاء رسول الله.
غیرت اسلام این عرض را هم بر داعى فرض کرده است که به جسارت عرضه دارم که عزت دستخطهاى مبارک که عز خداداد است نگاه دارید و اگر بر حسب لزوم و وجوب صادر خواهید فرمود به عهده اشخاصى باشد که امتثال حکم همایون را فرض بدانند، شیندهام جناب سپهسالار اعظم و جناب علاء الدوله و بعضى از رجال دیگر حالت اعتنائى دارند و احقاق حقوق مظلومان مىکنند. لا حول و لاقوة الا بالله العلى العظیم.
اى کاش این وزراء بقدر الضیف از این خادم شریعت مطهره، رعایتى منظور مىداشتند، خدا را به شهادت مىطلبم که در نهایت یأس و دلتنگى از حقوق خود صرف نظر کردم و از این شهر رفتم. فردا به حضرت عبدالعظیم به دعاى وجود آن عدل محض مشغول و بعد از این در حضرت معصومه علیها سلام یا سایر عتبات عالیات، دعاگو خواهم بود. از خداوند عزّ اسمه استدعا مىکنم براى ظل اللَّه اعوان و انصار دلتخواه و نوکر دلسوز و ناصر ملک و دولت که موجب نیکنامى و ازدیاد عمر و دولت و شوکت باشد، بر سانند... از فضل خداوند متعال و حضرت ذوالجلال که ثانى و تالى آن ذات خجسته صفات همایون باشد تا از آن منبع عدل و انصاف عدالتها را اخذ نموده مجرى دارند.
الله الله من هولاء الامناء والوزراء، [الله] الله في الریا فانّهم ودایع الرّحمان و خزائن السلطان، وما علینا الا البلاغ، اعدلو هو اقرب للتقوى. مىترسم این مظلومین از این درگاه مأیوس شوند و [رو] به درگاه قاضى الحاجات ببرند. نمىدانند که حضرت اقدس شهریارى تمام اوقات لیل و نهار خود را صرف رفاهیت عامه رعایا و قاطبه برایا کرده، لیکن حمعى از بطالت و اعراض فاصده و خیالات کاسده در عهده تعویض مىاندازند. از آه مظلومین باید ترسید. خداوند وجود اقدس شهریارى را در همه حال از آفات وبلیات محافظت فرماید.
به صاحب شریعت قسم است که داعى قبله عالم را از نوشیروان عادلتر مىدانم چرا که در اطراف او اینگونه، اگر این وجود همایون مؤید نبود، و دست غیب او را نگاهدارى نمىکرد، کار این مردم به کجا مىرسید. اگر چه مىدانم بعد از این عریضه که محض رضاى خدا و اطلاع سایه خدا خود را مکلف و مأمور دانسته بى ملاحظه به عرض رسانیدم دیگران از جانب مقرب الخاقان حاجى میراز نصر اللَّه وکیل مطلق بلاعزل خواهند بود. هست و نیست مرا بر باد خواهند داد.
محض قوام دولت و نظام ملت و دعاى وجود مسعود همایون که دقیقهاى از خیال خجسته مآل عدالت غافل نیست باز عرض مىکنم با این حالتها، مردم تمام خواهند شد و خراب مىشوند [آبادى عباد و عمارت بلاد و رفع فساد نخواهند شد] از عمر دعاگو چیزى باقى نمانده است.
فردا از این شهر و عنقریب از دینا خواهم رفت. در شهرى که احکام و ارکان دین را افسانه مىشمارند و دستخط مبارک پادشاه اسلام را که مثل اول الامر است محل اعتناء نمىدانند توقف حرام است. هر قدر زودتر برویم دیر شده است. باید برون کشید از این ورطه رخت خویش. بر این خادم شریعت مطهر محقق شده است که دفع ظلم حاجى میرزا نصر اللَّه براى داعلى مقدور نخواهد شد و با این وزرا و امناى خائن که از هزار راه از او خوف و بیم و تمناى زر و سیم دارند هیچ حکم و دستخطى از پیش نخواهد رفت والا اسناد شرعیه و احکام عرفیه از این بیشتر نمىشود که چند نفر عالم و مجتهد اهل تقوى و فطانت مطلب را تمام کنند و صیغه شرعیه بخوانند و علماء دیگر که ارکان اسلام هستند تصدیق کنند. ناچار به ارض مقدسه قم معاودت مىکنم و اگر در آنجا هم بر اولیاى دولت گران و ناگوار است، به عتبات عالیات ائمه هدى پناه مىبرم و تظلمات خود را در آنجا مىکنم. عرض مىکنم هفتاد سال است در نثر احکام شرعیه خوددارى نکردم جوانى را به پیرى رساندم، بر من ظلم کردند به پادشاه اسلام تظلم کردم، هشت دستخط اکید وکید محض عدل و انصاف صادر فرمودند رجال دولت اعتنا نکردند از من رفع ظلم ننمودند. اولا انتقام پادشاه اسلام را از این رجال صورى که در حقیقت خائن دولت هستند و بر خلاف میل و ضد اراده ولى نعمت خود کمر بستهاند مىخواهم. خواهند داد، خواهید دید. ثانیاً در انتقام این پیر غلام شریعت که در نثر احکام و ترویج شریعت مطهره عمرى گذرانیدم تعجیل مىطلبم. الظلیمه الظلیمه، العجل العجل، یا رسول الله و اوصیاء رسول الله.
غیرت اسلام این عرض را هم بر داعى فرض کرده است که به جسارت عرضه دارم که عزت دستخطهاى مبارک که عز خداداد است نگاه دارید و اگر بر حسب لزوم و وجوب صادر خواهید فرمود به عهده اشخاصى باشد که امتثال حکم همایون را فرض بدانند، شیندهام جناب سپهسالار اعظم و جناب علاء الدوله و بعضى از رجال دیگر حالت اعتنائى دارند و احقاق حقوق مظلومان مىکنند. لا حول و لاقوة الا بالله العلى العظیم.
اى کاش این وزراء بقدر الضیف از این خادم شریعت مطهره، رعایتى منظور مىداشتند، خدا را به شهادت مىطلبم که در نهایت یأس و دلتنگى از حقوق خود صرف نظر کردم و از این شهر رفتم. فردا به حضرت عبدالعظیم به دعاى وجود آن عدل محض مشغول و بعد از این در حضرت معصومه علیها سلام یا سایر عتبات عالیات، دعاگو خواهم بود. از خداوند عزّ اسمه استدعا مىکنم براى ظل اللَّه اعوان و انصار دلتخواه و نوکر دلسوز و ناصر ملک و دولت که موجب نیکنامى و ازدیاد عمر و دولت و شوکت باشد، بر سانند... از فضل خداوند متعال و حضرت ذوالجلال که ثانى و تالى آن ذات خجسته صفات همایون باشد تا از آن منبع عدل و انصاف عدالتها را اخذ نموده مجرى دارند.
الله الله من هولاء الامناء والوزراء، [الله] الله في الریا فانّهم ودایع الرّحمان و خزائن السلطان، وما علینا الا البلاغ، اعدلو هو اقرب للتقوى. مىترسم این مظلومین از این درگاه مأیوس شوند و [رو] به درگاه قاضى الحاجات ببرند. نمىدانند که حضرت اقدس شهریارى تمام اوقات لیل و نهار خود را صرف رفاهیت عامه رعایا و قاطبه برایا کرده، لیکن حمعى از بطالت و اعراض فاصده و خیالات کاسده در عهده تعویض مىاندازند. از آه مظلومین باید ترسید. خداوند وجود اقدس شهریارى را در همه حال از آفات وبلیات محافظت فرماید.
خادم الشریعة الحاج محمد صادقی قمی
7 مجموعه خطى شماره 3669 کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، صفحات 78-85 و جنگ مخطوط شماره 375، دانشکده حقوق، برگ 50 - 53 پ.
- المآثر والآثار، ص 153.
- تاریخ قم، فیض، ص 32 نسخه اصل و منحصر.
- مختار البلاد، ص 270 چاپ دوم.
- قسمت هفتم. شماره 12 دوره نهم مجله وحید. مقده دیوان شرر صفحات «نب» و «نهج» نیز دیده شود.
- مرآت البلدان 4؛ 115.
- احتمالا، مستوفى گرگانى ممیز مالیات دیوانى.
- مجموعه خطى شماره 3669 کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، صفحات 78-85 و جنگ مخطوط شماره 375، دانشکده حقوق، برگ 50 - 53 پ.
تاریخ و فرهنگ معاصر، سال دوم، ش 5، ص 111
دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۲:۰۹