● تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه (از مکتب بغداد تا مکتب اصفهان)، حمید عطائی نظری، 2 ج (872 + 672 ص)، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان، اصفهان، چاپ اوّل، 1401 ش.
چکیده:
شناخت و تحلیل تاریخی از برهانهای خداشناسی فوائد گوناگونی دارد از جمله اینکه فهم دقیق این براهین، در گرو شناسائی درست از زوایای مختلف آنها در بستر تاریخی است. یکی از پروژههای مهم در راستای مطالعات تاریخی موضوعی در کلام امامیه، اثری است زیر عنوان «تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه» که به همت محقق گرانمایه جناب آقای دکتر حمید عطائی نظری به انجام رسیده و دستاوردی نیکو و ارجمند را به جامعۀ علوم عقلی تقدیم داشته است. این کتاب، نخستین و مبسوطترین نوشتاری است که به گزارش و تبیین استدلالهای مطرح در آثار کلامی امامیّه و معتزله و اشاعره برای اثبات وجود خداوند میپردازد و تاریخ و سیر تحوّلات این براهین را در تاریخ کلام اسلامی بیان میکند. اهمیت این اثر، بهطور خاص، مربوط به تحقیق در دوران کلام اسلامی در عصر تأسیس و قرون متقدّم است که مباحث متکلّمان این دوره، به دلیل آنکه فهم مفاهیم و درونمایه قواعد و اصطلاحات آنان بسی دشوار و دیریاب است، در دیگر آثار و تحقیقات چندان بازتاب نیافته است. تاکنون اثری با این گستردگی و دقت در باب تاریخ و تحوّلات برهانهای اثبات وجود خداوند در کلام امامیّه نگاشته نشده است و از اینرو، میتوان این کتاب را منبع و مرجعی اصلی برای فهم مباحث و مطالب مربوط به موضوع اثبات وجود خدا در دانش کلام بهشمار آورد.
پرسشهای معرفتی و اعتقادی از دیرباز، ذهن و ضمیر آدمیان را به خود مشغول داشته و هستی و حیات را آماج اندیشهورزیهای گونهگون ساخته است. این اندیشهها و اندیشناکیهای پیرامون آن، هر چند گاه ره به بیراه برده و مسیر معرفت و زندگانی بشر را تیره و وهمآلود ساخته اما اینها همه بیگمان از یک حقیقت پنهان در وجود آدمی خبر میدهد که ریشه در ژرفای جان و وجدان داشته و اساس آن به عقل پویا و فطرت پالوده انسان بازگشت میکند.
در این میان، در طول تاریخ بشر، سه پرسش سهمگین و بنیادساز، از دیگر مسئلهها بیشتر خودنمائی کرده و اندرون دل و عمق عقل آدمیان را نشانه رفته است: از کجائی؟ از چه روئی؟ و به چه سوئی؟ سه پرسشی است که اصل هستی ما را درگیر میکند و ذهن را تا عمیقترین لایههای وجود راه میبرد. البته از این سه پرسش، مسألۀ اولی که از مبدأ پیدائی انسان و جهان میپرسد، از دو سؤال دیگر که به چرائی آفرینش و سرنوشت حیات میپردازد، بسی پیشینیتر و پراثرتر است. شاید بتوان گفت که مسئله مبدأ آفرینش و سرچشمه حیات، از نخستین دغدغههائی است که با آغاز پیدائی انسان در پهنه جهان خودنمائی کرده و کمتر گروهی را در درازای تاریخ میتوان یافت که از این زاویه به رمز و راز هستی ننگریسته باشد.
بدیهی است که در ادیان الهی و از جمله در دین اسلام نیز براین موضوع تأکید شده و بهروشنی از آفرینش و آفریدگار جهان سخن رفته است. از این رو تردیدی وجود ندارد که خداباوری و یگانگی او از اصول اساسی اسلام و بنیان ایمان و اخلاق و ایستار و کردار اسلامی است. وجود و حضور خداوند در جهان در کتابهای آسمانی چنان پیدا و گسترده بازتاب یافته که گویا هر پدیده و رویدادی در صحنه هستی در گرو اراده اوست و پیدائی و کارگردانی عالم جز به نقش فعال او فهمپذیر نیست. این نمودِ نمایان به گونهای است که هر شک و گمان را از انسان میزداید و جای درنگ در وجود او را به بینندگان نمی دهد.
قرآن کریم البته باور راستین به خداوند را در گرو خردورزی و بیداردلی میگذارد و راه رسیدن به معرفت را خوب دیدن، نیکوشنیدن و به میدانآوری عقل و قلب میداند؛ معرفت الله در نگاه قرآن هر چند حقیقتی است نهان در فطرت و در دسترس عقل، ولی دریافت درست و سیر در ژرفای آن، جز با تلاش در پاسداشتِ راه عقل و بیدارداشتِ دیدگانِ دل میسّر نیست و گوهر معرفت، درّ گرانی است که پاداش تلاشِ بسیارِ انسان در رهروی راه حقیقتجوئی و حقپروری است.
همین دستمایۀ قرآنی است که در سخنان و سیره معنوی و معرفتی راهبران الهی نمود یافته و اهل بیت عصمت وطهارت - علیهم صلوات الله - در پویائی و گسترش آن سخت کوشیدهاند. آموزش راههای خداشناسی و رویاروئی با چالشگران و مخالفان، کمکم گونههای مختلف از ادبیات خداباوری را در میان مسلمانان رواج داد و روشهای اندیشهورزی در باب اصل خداباوری را پروراند. از این جا بود که با بنیانگذاری دانش کلام و توسعه این علم در میان مذاهب گوناگون اسلامی، همواره باور به خداوند و شیوههای دستیابی به معرفت الله یکی از مهمترین بلکه نخستین اصل اعتقادی به شمار آمده است. این مهم با حضور دانش فلسفه و تلاش فیلسوفان مسلمان پر رنگتر گردید و از میان گفتوگوها و منازعات فلسفی و کلامی، این روشها و رویکردها باز هم پروردهتر و گستردهتر شد و پایه و مایههای بیشتری یافت.
گونهگونی در رویکردها و چارچوبهای الهیاتی، سبب شد که ادله و براهین شناخت خدا نیز از تنوع در مفاهیم و مسیر استدلال برخوردار شود و ورود قواعد و مبانی نظری بر تعدد و تنوع دلائل بیفزاید.
این مهم البته به سنت اسلامی محدود نماند بلکه الهیات مسیحی و یهودی نیز به همینگونه با رویکردها و روشهای مختلف در موضوع شناخت خداوند روبرو گردید و علیرغم تفاوتها، در بسیاری از الگوهای فهم و استدلال همچون اندیشمندان مسلمان، به ادله و براهین معینی تمسک جستند. طرفه آنکه این الهیاتهای بزرگ جهانی، حتی در بسیاری از تقریرهای جزئی نیز به یک مسیر واحد رفتند و ادبیات یگانهای را در پیش گرفتند. حتی پیشتر میتوان رفت و نشان داد که در غرب جدید و در سنتهای فراالهیاتی نیز همچنان همان ادله و رویکردها پابرجاست و بیشترین دغدغه فیلسوفان دین در حوزه شناخت خداوند را درونمایه ادبیات اسلامی و مسیحی تشکیل میدهد. از این روست که بسیاری از فیلسوفان دین در دهههای اخیر بدین نکته اذعان نمودهاند که ورود در چالشهای براهین اثبات خداوند نیازمند آگاهیهای شایسته و بایسته از تقریرهای پیشینیان است.
به جز استدلال هائی که اختصاصا در یک سنت کلامی بدان پرداخته شده و گاه چندان هم مورد توجه قرار نگرفته است، براهینی چون اتقان صنع (برهان نظم)، برهان حدوث، برهان حرکت و برهان امکان را میتوان از دلائل مشترک در این سنتهای بزرگ الهیاتی برشمرد. از میان براهین خاص، برهان وجودشناختی آنسلم در سنت مسیحی و برهان صدیقین در سنت فلسفی صدرائی از مواردی است که علیرغم شهرت بسیار، بهروشنی نمیتوان در جانب رقیب ریشهای جدی برای آن برشمرد. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که رویکردهای نوین در فلسفه دین و الهیات جدید که بیشتر بر پایه تجربه دینی و دریافتهای درونی به شناخت خداوند میپردازند، در پیشینه الهیات اسلامی و مسیحی ریشه دارد و در بین محدثان شیعی و سنی و نیز عارفان و فیلسوفان اشراقی در هر دو سنت اسلامی و مسیحی و حتی در بین یهودیان میتوان نمونههای فراوانی برای آنها معرفی کرد.
غرض آن که بحث از ادله اثبات خداوند و تلاش برای جستوجوی راهها و روشهائی که به معرفت آفریدگار جهان بازمیگردد هر چند کهنترین بخش الهیات ادیان و فلسفههای بزرگ بشری است، اما تقریبا همچنان با همان عناوین و ادبیات در بین اندیشمندان مؤمن و ملحد در جریان است و گذشت زمان بر آنها رنگ کهنگی و گذشتگی نزده است. با این حال، چنان که انتظار است، هر یک از این راهها خود تاریخی از تحولات و فراز و فرودها به خود دیده و همپای تحول دانش کلام و فلسفه، دچار تغییر گشته است. از این روست که بررسی این ادله نه تنها کاری بیهوده نیست بلکه بر بصیرت ما نسبت به زوایای این براهین میافزاید و آسیبها و تنگناهای این تلاشها را نشان میدهد.
از این رو، از فوائد بازشناخت و تحلیل تاریخی از برهانهای خداشناسی، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ .فهم دقیق این براهین و حتی درک درست از تقریرهای کنونی از این براهین، در گرو شناسائی درست از زوایای این ادله در بستر تاریخی است. چنان که بازگفتیم، هر یک از این تبیینها ریشه در مفاهیم و قواعدی دارد که خود برگرفته از چارچوبهای نظری در یک دستگاه کلامی یا فلسفی است و بدون درک درست از آن چارچوبها به درستی نمیتوان با این مفاهیم و مبانی آشنا شد. کاوش در زوایای هر تقریر و توجه به سیر تاریخی آن، ما را به اهمیت و جایگاه هر برهان و نیز عمق تجربه معرفتی صاحبان آن و چگونگی داد و ستد این تبیینها با اندیشههای عقلانی هر عصر هدایت میکند.
۲ .آشنائی با ابعاد و زوایای براهین خداشناسی پیشین، راه را بر بهرهوری از آنها در اندیشهورزیهای تازه فراهم میکند. برخلاف پندار برخی که گمان میکنند نظریههای پیشین بهکلی منسوخ شده و بازگشت بدانها سودمند نیست، دقت در تاریخ تفکر چنین پندار و مدعائی را ناصواب دانسته و از بازگشتهای مکرر به اندیشههای پیشین یاد میکند. ادعای کهنگی و بازگشتناپذیری به نظریههای گذشته اگر در دانشهای تجربی مسموع باشد _ که شاهد و دلیلی بر آن نمیتوان یافت _ دستکم در علوم عقلی هرگز پذیرفته نیست. اساسا سیر تفکر عقلگرای بشر، در گرو همین خوانشهای مکرر و بازسازی برداشتهای گذشته در یک بسته معرفتی نوین است. بدین معنا نه تنها میتوان از نظریههای نوین در یک دانش بر پایه میراث گذشته سخن گفت بلکه با بازپروریهای نوین از صورتبندیهای پیشین، دانشهای جدید شکل میگیرد و میتوان از فلسفه جدید، فیزیک جدید، منطق جدید و الهیات نوین یاد کرد.
۳ .نقد و بررسی تجربهها و اندیشههای گذشته در حوزه دانشهای عقلی نیز نیازمند بازشناسیهای دقیق از آوردههای آنان است. بنابراین نه تنها فرارویهای معرفتی به تحلیل دقیق دستاورد گذشتگان و نقطههای فصل و وصل اندیشههای آنان در طول زمان بازبسته است، بلکه فرونگری در آرای دیگران و تشخیص سره از ناسره نیز به تحلیل دادههای علمی و تاریخی و سنجشهای برخاسته از آگاهیهای گسترده از وضعیت تفکر در آن دوره دارد. بنابراین با فرونگری در اندیشه پیشینیان و دستیابی به گرهها و گرهگشائیها و نیز ناکامیها و کامیابیهای آنان است که میتوان فرانگری کرد و اندیشههای استوارتر و پذیرفتهتری را به میدان آورد.
به هر حال تاریخ تفکر به مثابه یک آزمایشگاه بزرگ واقعی، درسهای فراوانی را فرادید ما میگذارد و روش خوانش آرای دیگران و اندیشهکردن در آوردههای آنان و حضور در آوردگاههای فکری و نیز رویش و ریزش نظریهها و دستگاههای معرفتی را به ما میآموزد. بیگمان این عبرتآموزی و تجربهخوانیها را در هیچ کجای دیگر جز در تاریخ تفکر نمیتوان بهدست آورد و از این روست که تاریخ به عنوان یکی از منابع معرفت، هیچ جایگزینی ندارد.
با این وصف، اما سوگمندانه باید گفت که در سنت علمی ما این دسته از مطالعات به سستی گراییده و در دانشهای مسلمین و به ویژه در دانش کلام کمتر نشانی از این پژوهشهای روشمند و هدفمند وجود دارد. این در حالی است که در گذشته، متکلمان مسلمان گاه گشادهدستانه و ریزبینانه به آرای پیشینیان میپرداختند و نه تنها در ضمن تبیین آرای خود اندیشههای گذشتگان را نیز بیان میکردند، بلکه در دانش مستقلی که با نام «مقالات» پینهادند، چنین ضرورتی را پاسخ گفتند. این علم که بعدها در دانشی در خصوص فرقه نگاری و ملل و نحل ادغام گردید، به بیان دیدگاههای گوناگون در یک مسأله و مقایسه آنها و گاه تطورشان نظر میانداخت.
این کمبود، هر چند در دوره معاصر با تلاش برخی از دانشمندان شیعی و سنی، جسته و گریخته جبران گردید اما به یک جریان مستمر علمی و تخصصی تبدیل نشد، و تا آنجا که میدانیم، امروز کمتر متخصصی یا رشته تخصصی را در عرصه تاریخ تفکر کلامی مسلمین میتوان در محیطهای علمی حوزوی و دانشگاهی مسلمانان سراغ گرفت. مستشرقان و شیعهپژوهان غربی اما، به ضرورت نیازشان برای آشنائی با هویت اسلامی و ریشهشناسی اندیشه مسلمین، تحقیقاتی را در این زمینه صورت دادند که اندکاندک حجم آنها رو به فزونی میرود. چنان که بارها هشدار داده شده است، خلأ مطالعات بومی به همراه پیشرفت مطالعات اجنبی با نگرشهای خاص، بیمناکیهائی را بهدنبال آورده و معلوم نیست که این فرایند راهی به حقیقتشناسی سرگذشت اندیشه در تمدن اسلامی بگشاید و نوری فراروی متفکران و محققان ما برای حل مسئلههای درگیر و افقگشائیهای نوین بیفکند.
اما در خصوص تاریخ تفکر شیعه این عرصه بسی خالیتر و کممایهتر است و مرثیه مصیبتها و فقدانها را باید در جای دیگری سرود. از میان رفتن برخی از میراث سترگ کلامی شیعه، ناآشنائی محققان و اساتید با خط سیر تحولات فکری، کماطلاعی از درونمایۀ آثار اصیل و کهن، فقدان ویراستهای علمی از آثار برجای مانده و یا تصحیحهای غیر فنی و گاه فاجعهآمیز از برخی از مهمترین کتب کلامی و بالاخره ناآشنائی نویسندگان با میراث کلامی سایر مذاهب و طبعا درک ناقص از تجربه کلامی مسلمین و پسزمینههای ارائه و طرح آرای کلامی از سوی متکلمان شیعی و جز آن، جملگی دست بهدست هم داده تا نسل معاصر ما را از ریشههای تاریخی خود جدا کند و تصویر آشفته و ناسازواری از هویت شیعه را در پیش چشم معاصران قرار دهد.
افزون بر این دشواریها، باید از یک روی دیگر این صحنه نیز گزارش داد تا چارهجویان و دلسوزان با همّت و حمیّت بیشتری برای این کارزار علمی و فرهنگی اندیشه کنند. هجمههای بیامان فرقههای شیعهستیز همچون وهابیت برای بنیاد افکنی و بدنمائیها که امروزه آثار زیانبار آنها در فضای افکار عمومی جهان اسلام و رسانههای جمعی و در محیطهای علمی و اکادمیک بهخوبی نمایان است و تلاش آنان برای نابودی حرث و نسل شیعه بر کسی پوشیده نیست، باید مورد توجّه قرار گیرد. همچنین، بر آگاهان ناشناخته نیست که پروژه جهانی وهابیت علیه تشیع عمدتا بر محور مشوّهسازی و بازنمائی نابهنجار از حقیقت و تاریخ تشیع استوار است. آمار نشان میدهد که حجم اصلی تبلیغات آنان در قالب کتابها، مجلات، پایاننامهها و برنامههای رسانهای بر همین هدف و مقصود تمرکز یافته است.
در همین راستا، مواجهۀ غرب مدرن با اندیشه و هویت ما از این هم سختتر و بنیادینتر است و بیگمان نسل جدید را بیش از دیگر حوزهها و نحلهها زیر تاثیر خود میگیرد. داستان مدرنیته فلسفی و رواج مکاتب جدید فکری و الهیاتی غرب، از نزاع عقلگرایان و تجربهگرایان گرفته تا کانت و نوکانتیان و ظهور هگل و فلسفه آلمانی و از آنجا تا اگزیستانسیالیسم و رومانتیسم و سپس پدیدارگرائی و فلسفههای تحلیلی و مکتبهای بازهم جدیدتر، چیزی نیست که بتوان در این مختصر حتی اشارهای بدان کرد. این مکاتب فلسفی در کنار فرقهها و گرایشهای معنوی و عرفانهای نوظهور، صحنه اندیشه دینی را در دنیای امروز بسی متفاوتتر و پر مسئلهتر کردهاند. انتقال این اندیشهها به ساحت جامعه ما، میرود تا نوعی از خودبیگانگی و خودکمبینی و حتی خودستیزی هویتی را در نسل جوان ما بیافریند. در این فضا، خوانشهای غربیان از گذشته تاریخی ما و گرهزدن تمدن پیشین اسلامی به خودشان و یا تیره و تار نشان دادن وضعیت تفکر گذشتۀ ما، همگی بر این آتش سرگردانی هیزم میافکند و آینده ناخوشایندی را پیش میافکند.
البته نیک پیداست که راه برونرفت از این آسیبها و کمبودها و جبران سستیهای گذشته و فرصتهای سوخته، هرگز سوگواری و انتقادگشائی و متهمسازی نیست. اینجاست که شناخت ضرورتها و اولویتها و پرورش دانشوران و کاردانان و حمایت از آنها و دمیدن روح عشق به حقیقت و هویت و پرورش اخلاص و غیرت در آنان است که چارۀ کارِ این کاروان بیسرپرست و حرامیزده و سرگشته است. آری، چارۀ کار همان است که بزرگان نیکاندیش و حقیقتپرور ما در طول همین سدۀ معاصر هر کدام به فراخور توانائیها و دارائیهای خویش به انجام رساندند و با میدانداریهای علمی و گاه در کنج انزوا و غربت، این منارههای حقیقت را در پیش چشمان ما روشن ساختند و راه رهائی و رستگاری را نشانمان دادند. بیانصافی و قدرناشناسی است اگر فراموش کنیم که هماکنون نیز کسانی با همین بصیرت و با انگیزههای والا برای دستیابی به بخشی از این آرمانها تلاش میکنند. اما پرسش اصلی این است که رسالت امروز ما در مقابل این استحالهها و هویتسوزیها چیست و برنامۀ کلان برای به تصویر کشیدن کیستی و چیستی ما کدام است؟
اگر به مسألۀ یادشده، از دریچۀ موضوع این کتاب بنگریم، سنگربانی از جریان مستمر فرهنگ و اندیشه شیعه و بازنمائی اصالتها و معرفی فراز و فرودهای آن، از زمره بایستههای نخستین است. در اینجاست که سیاههای از موضوعات و بلکه پروژههای کلان بر روی میز تحقیق مینشیند و همت جمعی محققان کارآشنا را در قالب یک سامانه پژوهشی طلب میکند. در این دو دهۀ اخیر البته خیزشی برای این منظور پدید آمده که ذهنهائی را بر روی این حقیقت باز کرده و آثاری را به بار آورده است. اگر از تلاشهای فردیِ برخی محققان نامآشنا و گاه ناآشنا بگذریم، بخشی از این پروژۀ عظیم در قالب یک کلانپروژه با عنوان «اندیشهنامه متکلمان شیعه» در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی) به خامۀ گروهی از پژوهشگران آغاز گردید که نگارش تکنگاریهای پژوهشی برای حدود ۵۰ متکلم شیعه از آغاز تا امروز را نشانه گرفت. این مجموعه که تاکنون نیمی از آن به انجام رسیده است، بر نقطههای عطف تاریخ تفکر شیعه دست میگذارد و از نقش قهرمانان این میدان، گزارشهائی منظم بهدست میدهد. کلانپروژۀ دیگری که در ادامۀ این حرکت شکل گرفت، مطالعۀ «مدارس کلامی امامیه» بود که به اهتمام پژوهشگاه قرآن و حدیث و در پژوهشکدۀ کلام اهل بیت(ع) (وابسته به مؤسسه دارالحدیث) آغاز گردید. این مدرسههای فکری که هر کدام بخشی از پهنۀ بزرگ تاریخی ما را پوشش میدهد و از مدرسۀ مدینه و کوفه در عصر حضور تا مدارس قم، بغداد، حله و ری در دوران میانه و از آنجا تا مدارس شیراز و اصفهان و لکنهو در دورۀ متأخر و بالاخره تا مدارس تهران، خراسان و قم در دورۀ معاصر را شکل میدهد، در حقیقت بهدنبال نشاندار کردن مختصات فکری ما در هر دوره و تبیین چگونگی شکلگیری تحولات فکری در این امتداد تاریخی است. روشن است که دستیابی به درونمایههای تفصیلی این سیر تاریخی نیازمند مدد جمعیتی از محققان است ولی به قدر مقدور در طول یک دهۀ گذشته، مهمترین بخشهای این مدارس از آغاز تا پایان دورۀ میانه به سرانجام رسیده است. طرح دیگر در همین حوزه، کلانپروژۀ «مطالعات موضوعی-تاریخی کلامی» است که بازهم در پژوهشگاه قرآن و حدیث رقم خورده و تاکنون حدود ۱۵ مسئله از موضوعات کلامی را در مهمترین مقاطع تاریخی به قلم کشیده است.
یکی از پروژههای مهم در راستای مطالعات تاریخی موضوعی در کلام امامیه، اثری است زیر عنوان «تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه» که به همت والای محقق گرانمایه جناب آقای دکتر حمید عطائی نظری در طول چند سال تلاش خستگیناپذیر به انجام رسیده و دستاوردی نیکو و ارجمند را به جامعۀ علوم عقلی تقدیم داشته است. این کتاب، در واقع، حاصل بخش نخست از کلانپروژۀ «خداشناسی در کلام امامیّه» است که در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به ثمر نشسته و حلقههای تکمیلی خود را در قالب سایر موضوعات خداشناسی دنبال خواهد کرد.
کتاب «تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه (از مکتب بغداد تا مکتب اصفهان)» که در دو مجلّد کلان و با حجمی حدود هزار و پانصد صفحه انتشار یافته است، نخستین و گستردهترین اثری است که به گزارش و تبیین استدلالهای مطرح در آثار کلامی امامیّه و معتزله و اشاعره برای اثبات وجود خداوند میپردازد و تاریخ و سیر تحوّلات این براهین را در قرون میانی اسلامی بیان میکند. در این کتاب، با تحقیق و تتبّع فراوان در میراث ارزشمند کلام اسلامی، سرگذشت و تطوّرات و تقریرهای گوناگون شش برهان اصلی خداشناسی در دانش کلام بررسی و تشریح شده است. این براهین عبارتند از: برهان حدوث و قِدَم، برهان حدوث صفات، برهان نظم، برهان امکان صفات (برهان تخصیص)، برهان امکان و وجوب، برهان صدّیقین. از اینرو، کتاب نامبرده، پژوهشی فراگیر در خصوص تحوّلات تاریخی برهانهای اثبات وجود خدا در کلام اسلامی و امامی از حدود قرن چهارم تا قرن یازدهم هجری است.
به تصویر کشیدن سیر تجربه عقلی متکلمان امامیه در موضوع اثبات وجود خداوند در یک پیوستار بلند تاریخی، و انگشتنهادن بر زوایای دقیق براهین اثبات وجود خداوند، و کشف مفاهیم و مصطلحات کهن و کمیاب و فرورفتن در تفاوتها و تحولات معنایی آنها، از ویژگیهای این اثر ارجمند است. خواننده در این کتاب با دستهبندی براهین اثبات وجود خدا و انواع تقریرهای آنها و نکاتی چون تفکیک برهان حدوث ذات از برهان حدوث صفات، جداسازی تقریرهای مختلف از برهان نظم، بازشناخت برهان امکان صفات از برهان امکان ذات و نیز تقریرهای ابتکاری متکلّمان امامی از برهان صدّیقین آشنا میشود و آنچه در نگاشتههای دیگر به اجمال و عجله میبیند، در اینجا بهتفصیل و با جزئیات مشاهده میکند.
همچنین، مؤلّف گرامی در این اثر پرحجم، افزون بر فراهمآوردن پروندۀ علمی پر برگ و بار برای هر یک از برهانهای خداشناسی، اطلاعات گرانباری را در خصوص شخصیتهای کلامی و آثار آنان در اختیار میگذارد و فضای مباحثات علمی در خصوص مبحث اثبات وجود خدا را آفتابی میکند. این کتاب هر چند بر تحقیق در متون کلامی امامیه تمرکز یافته است؛ اما از داد و ستد و تعامل متکلّمان امامی با دیگر گروههای فکری همچون معتزله و اشاعره و فلاسفه نیز غافل نمانده است و در حقیقت، سیر تاریخی موضوع براهین اثبات وجود خدا در ادوار مختلف کلام اسلامی را به تصویر میکشد. اهمیت این اثر، بهطور خاص، مربوط به تحقیق در دوران کلام اسلامی در عصر تأسیس است که مباحث متکلّمان این دوره، به دلیل آنکه فهم مفاهیم و درونمایه قواعد و اصطلاحات آنان بسی دشوار و دیریاب است، در دیگر آثار و تحقیقات چندان بازتاب نیافته است.
بیگمان تاکنون اثری با این گستردگی و دقت در باب تاریخ و تحوّلات برهانهای اثبات وجود خداوند در کلام امامیّه نگاشته نشده است و از اینرو، میتوان این کتاب را منبع و مرجعی اصلی و موسوعهای برای فهم مباحث و مطالب مربوط به موضوع اثبات وجود خدا در دانش کلام بهشمار آورد. البته بدیهی است که نخستین نگاشته در این وسعت و دقت، خالی از کاستیهائی هم نیست و کارهای بعدی در این زمینه میتواند به کمال نزدیکتر شود.
این آگاهیهای گسترده میبایست در پژوهشهای دیگر، با فراتحلیلهائی همراه شود که چرائی تحولات پارادایمی را نشان دهد و نسبت این مفاهیم و چارچوبهای نظری را با دادههای برون اسلامی روشنتر سازد. این مسأله که از اساس، تفکر بشر در شناخت خداوند چه نسبتی با دانشهای فراهمآمده بهدست مسلمانان دارد و این شباهتها و تفاوتها در تجربۀ عقلی از چه روی رخداده و فراتر از آن، اساسا این بستههای عقلی در معرفت الهی از کجا و چگونه تولید میشود و از چه نظم و منطقی تبعیت میکند و سؤالاتی از این دست، تنها با پشتوانۀ تحقیقات توصیفی و تحلیلی همچون کتاب مورد بحث امکانپذیر میشود.
پرسش دیگر قابل طرح، وضعیت تفکر امامیه و سایر مکاتب اسلامی پیش از قرن چهارم هجری است. خواننده میپرسد که در قرون اولیه و پیش از این دوره، شیعیان در باب خداوند چگونه میاندیشیدند و معرفت خویش به خداوند را در چه قالب عقلی میریختند؟ هر چند در این تحقیق وزین گاه و بیگاه به این پیشینه هم اشاره شده است، اما پرسش در اینجا بسی سهمگینتر و اساسیتر است: آیا چنین براهین قاعدهمندی که در این کتاب توصیف شده است را میتوان به دوران پیشتر، یعنی عصر حضور ائمّه (ع) نیز نسبت داد؟ یا شیوههای تفکر عقلی در مورد خداوند متعال در آن عصر بهگونهای دیگر رقم خورده است؟ اگر چنین باشد و یا نباشد، هر کدام، سؤالاتی را فراروی پویندگان تاریخ تفکر دینی میگذارد که پاسخ بدانها نه تنها تحلیل ما را از گذشته متفاوت میکند، بلکه برای گذر به آیندۀ تفکر دینی راههای متفاوتی را فراز مینهد.
از همینجا میتوان به برخی نگرهها در این اثر پرداخت و باب مناقشهای سودمند را در باب برخی مفاهیم و اصطلاحات واگشود. برای نمونه، در این جا با اصطلاح «کلام جدلی» در مقابل «کلام فلسفی» مواجه میشویم و مؤلف بهدنبال جداسازی کلام پیشاحلّه از کلامی است که بهدست شخصیتهائی چون خواجه طوسی و ابنمیثمبحرانی پایهگذاری شد و با بهرهگیری از امورعامۀ فلسفی، ادبیاتی متفاوت در تبیین موضوعات کلامی در پیش گرفته شد. چنانکه مؤلّف گرامی خود نیز بدین نکته التفات میدهد، «جدلی» خواندنِ دانش «کلام» برخاسته از این پندار فیلسوفان و منطقدانان مسلمان است که دانش فلسفه را بر پایۀ یقینیات، و دانش کلام را بر بنیاد مشهورات یا مسلمات استوار میداند؛ حال آنکه چنین پندار و دیدگاهی چندان بر صواب نیست زیرا:
اولاً، این تعریف و توصیف حتی اگر در مقام فرض و تعریف درست باشد، در عمل، نمیتوان چنین تمایزی را میان دو رویکرد کلامی و فلسفی گذاشت. تحقیقات تاریخی نشان میدهد که معتزلیان و امامیان به همان اندازه به قواعد عقلی تمسک میجستند که فیلسوفان، و فیلسوفان نیز تا همان اندازه به یافتههای علوم عصر خویش پایبند بودند که متکلمان در بهرهگیری از دانشهای عصری اصرار داشتند. واقعاً از چه روی تمسک به اکوان اربعه یا بحث از جوهر فرد در میان متکلمان قدیم، یک بحث جدلی است اما بحث از مقولات عشر و اعراض تسعه و جوهر بسیط و هیولای اولی و عقول عشره و افلاک نهگانه، یک بحث برهانی و بر پایه یقینیات؟ یا مثلاً اگر متکلمان بر پایۀ دادههای عقلی یا حسی به انکار تجرد نفس پرداختند و اساسا باور به تجرد فلسفی را برای موجودات امکانی یک امر ناممکن دانستند، چگونه میتوان استدلالهای آنان را «جدلی» قلمداد کرد امّا دلایل فیلسوفان را که بر اساس شواهد دیگری از عقل و تجربه به تجرد نفس باور داشتند، «برهانی» دانست؟ تا آنجا که میدانیم تاکنون نه تنها هیچ پژوهش تحلیلی نتوانسته است پندار و ادعای یادشدۀ فیلسوفان را در تمایز میان کلام و فلسفه به اثبات برساند بلکه شواهد فراوان در تحقیقات تاریخ تفکر اسلامی و از جمله همین پژوهش مورد بحث، عکس این ادعا را به اثبات میرساند و نشان میدهد که این دو دانش عقلی هر کدام با روش و مبادی خویش، به اثبات دعاوی خود پرداختهاند و هر دو را باید در یک سطح و بدون پیشفرض و تنها بر پایۀ دلایل و شواهد مستقل به تحقیق و نقد گرفت.
ثانیاً، در نقد دوگانۀ «کلام جدلی» و «کلام فلسفی» باز هم میتوان گفت که مدرسۀ کلامی حله با سرآمدانی چون علامۀ حلی و شاگردانش، هر چند مفاهیم و قواعد فلسفی را بهاجمال، وارد دستگاه کلامی خود کردند ولی در ضمن آن به نقد بسیاری از این مبانی و مصطلحات بر پایۀ همان بنیادهای پیشین کلامی پرداختند و در نتیجه تقریباً هیچیک از مدعیات اعتقادی فیلسوفان در برابر متکلمان را نپذیرفتند. پس سؤال اینجاست که فاصلهگذاری میان دو دوره از کلام امامیه که تقاربهایی به مراتب بیشتر از تفاوتها دارند، از چه روی با دو عنوان «جدلی» و «فلسفی» گذاشته شده است؟ البته این ذهنیت، امروزه در بسیاری از فلسفهخوانهای ما وجود دارد ولی از دریچۀ مطالعات تاریخ تفکر که انتظار دقتورزی و بیطرفی بیشتری میرود، نباید از یک سوی ماجرا به صحنۀ تاریخ نگریست بلکه باید دستهبندیها را بر اساس دادههای روشن تاریخی بنا کرد.
به هر حال آنچه گفته آمد، همگی به پاس قدردانی از سختکوشیها و نکتهسنجیهائی است که محقق کلامپژوه و خوشآتیۀ ما، جناب آقای دکتر حمید عطائی نظری، در پیشدید خوانندگان شوقمند نهاده است. امیدمندیم که این اثر، مخاطبان تیزبین را با چهرهای دیگرگون از دانش کلام آشنا کند و سلسله پژوهشهای تاریخ تفکر امامیه بیش از پیش در دستور کار محققان جوان و نوجویان دانش کلام قرارگیرد. توفیق روزافزون ایشان و همۀ پاسداران اندیشۀ تشیع را از خداوند سبحان خواستارم. و آخِرُ دعوانا أن الحمدلله ربّ العالمین.
چکیده:
شناخت و تحلیل تاریخی از برهانهای خداشناسی فوائد گوناگونی دارد از جمله اینکه فهم دقیق این براهین، در گرو شناسائی درست از زوایای مختلف آنها در بستر تاریخی است. یکی از پروژههای مهم در راستای مطالعات تاریخی موضوعی در کلام امامیه، اثری است زیر عنوان «تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه» که به همت محقق گرانمایه جناب آقای دکتر حمید عطائی نظری به انجام رسیده و دستاوردی نیکو و ارجمند را به جامعۀ علوم عقلی تقدیم داشته است. این کتاب، نخستین و مبسوطترین نوشتاری است که به گزارش و تبیین استدلالهای مطرح در آثار کلامی امامیّه و معتزله و اشاعره برای اثبات وجود خداوند میپردازد و تاریخ و سیر تحوّلات این براهین را در تاریخ کلام اسلامی بیان میکند. اهمیت این اثر، بهطور خاص، مربوط به تحقیق در دوران کلام اسلامی در عصر تأسیس و قرون متقدّم است که مباحث متکلّمان این دوره، به دلیل آنکه فهم مفاهیم و درونمایه قواعد و اصطلاحات آنان بسی دشوار و دیریاب است، در دیگر آثار و تحقیقات چندان بازتاب نیافته است. تاکنون اثری با این گستردگی و دقت در باب تاریخ و تحوّلات برهانهای اثبات وجود خداوند در کلام امامیّه نگاشته نشده است و از اینرو، میتوان این کتاب را منبع و مرجعی اصلی برای فهم مباحث و مطالب مربوط به موضوع اثبات وجود خدا در دانش کلام بهشمار آورد.
پرسشهای معرفتی و اعتقادی از دیرباز، ذهن و ضمیر آدمیان را به خود مشغول داشته و هستی و حیات را آماج اندیشهورزیهای گونهگون ساخته است. این اندیشهها و اندیشناکیهای پیرامون آن، هر چند گاه ره به بیراه برده و مسیر معرفت و زندگانی بشر را تیره و وهمآلود ساخته اما اینها همه بیگمان از یک حقیقت پنهان در وجود آدمی خبر میدهد که ریشه در ژرفای جان و وجدان داشته و اساس آن به عقل پویا و فطرت پالوده انسان بازگشت میکند.
در این میان، در طول تاریخ بشر، سه پرسش سهمگین و بنیادساز، از دیگر مسئلهها بیشتر خودنمائی کرده و اندرون دل و عمق عقل آدمیان را نشانه رفته است: از کجائی؟ از چه روئی؟ و به چه سوئی؟ سه پرسشی است که اصل هستی ما را درگیر میکند و ذهن را تا عمیقترین لایههای وجود راه میبرد. البته از این سه پرسش، مسألۀ اولی که از مبدأ پیدائی انسان و جهان میپرسد، از دو سؤال دیگر که به چرائی آفرینش و سرنوشت حیات میپردازد، بسی پیشینیتر و پراثرتر است. شاید بتوان گفت که مسئله مبدأ آفرینش و سرچشمه حیات، از نخستین دغدغههائی است که با آغاز پیدائی انسان در پهنه جهان خودنمائی کرده و کمتر گروهی را در درازای تاریخ میتوان یافت که از این زاویه به رمز و راز هستی ننگریسته باشد.
بدیهی است که در ادیان الهی و از جمله در دین اسلام نیز براین موضوع تأکید شده و بهروشنی از آفرینش و آفریدگار جهان سخن رفته است. از این رو تردیدی وجود ندارد که خداباوری و یگانگی او از اصول اساسی اسلام و بنیان ایمان و اخلاق و ایستار و کردار اسلامی است. وجود و حضور خداوند در جهان در کتابهای آسمانی چنان پیدا و گسترده بازتاب یافته که گویا هر پدیده و رویدادی در صحنه هستی در گرو اراده اوست و پیدائی و کارگردانی عالم جز به نقش فعال او فهمپذیر نیست. این نمودِ نمایان به گونهای است که هر شک و گمان را از انسان میزداید و جای درنگ در وجود او را به بینندگان نمی دهد.
قرآن کریم البته باور راستین به خداوند را در گرو خردورزی و بیداردلی میگذارد و راه رسیدن به معرفت را خوب دیدن، نیکوشنیدن و به میدانآوری عقل و قلب میداند؛ معرفت الله در نگاه قرآن هر چند حقیقتی است نهان در فطرت و در دسترس عقل، ولی دریافت درست و سیر در ژرفای آن، جز با تلاش در پاسداشتِ راه عقل و بیدارداشتِ دیدگانِ دل میسّر نیست و گوهر معرفت، درّ گرانی است که پاداش تلاشِ بسیارِ انسان در رهروی راه حقیقتجوئی و حقپروری است.
همین دستمایۀ قرآنی است که در سخنان و سیره معنوی و معرفتی راهبران الهی نمود یافته و اهل بیت عصمت وطهارت - علیهم صلوات الله - در پویائی و گسترش آن سخت کوشیدهاند. آموزش راههای خداشناسی و رویاروئی با چالشگران و مخالفان، کمکم گونههای مختلف از ادبیات خداباوری را در میان مسلمانان رواج داد و روشهای اندیشهورزی در باب اصل خداباوری را پروراند. از این جا بود که با بنیانگذاری دانش کلام و توسعه این علم در میان مذاهب گوناگون اسلامی، همواره باور به خداوند و شیوههای دستیابی به معرفت الله یکی از مهمترین بلکه نخستین اصل اعتقادی به شمار آمده است. این مهم با حضور دانش فلسفه و تلاش فیلسوفان مسلمان پر رنگتر گردید و از میان گفتوگوها و منازعات فلسفی و کلامی، این روشها و رویکردها باز هم پروردهتر و گستردهتر شد و پایه و مایههای بیشتری یافت.
گونهگونی در رویکردها و چارچوبهای الهیاتی، سبب شد که ادله و براهین شناخت خدا نیز از تنوع در مفاهیم و مسیر استدلال برخوردار شود و ورود قواعد و مبانی نظری بر تعدد و تنوع دلائل بیفزاید.
این مهم البته به سنت اسلامی محدود نماند بلکه الهیات مسیحی و یهودی نیز به همینگونه با رویکردها و روشهای مختلف در موضوع شناخت خداوند روبرو گردید و علیرغم تفاوتها، در بسیاری از الگوهای فهم و استدلال همچون اندیشمندان مسلمان، به ادله و براهین معینی تمسک جستند. طرفه آنکه این الهیاتهای بزرگ جهانی، حتی در بسیاری از تقریرهای جزئی نیز به یک مسیر واحد رفتند و ادبیات یگانهای را در پیش گرفتند. حتی پیشتر میتوان رفت و نشان داد که در غرب جدید و در سنتهای فراالهیاتی نیز همچنان همان ادله و رویکردها پابرجاست و بیشترین دغدغه فیلسوفان دین در حوزه شناخت خداوند را درونمایه ادبیات اسلامی و مسیحی تشکیل میدهد. از این روست که بسیاری از فیلسوفان دین در دهههای اخیر بدین نکته اذعان نمودهاند که ورود در چالشهای براهین اثبات خداوند نیازمند آگاهیهای شایسته و بایسته از تقریرهای پیشینیان است.
به جز استدلال هائی که اختصاصا در یک سنت کلامی بدان پرداخته شده و گاه چندان هم مورد توجه قرار نگرفته است، براهینی چون اتقان صنع (برهان نظم)، برهان حدوث، برهان حرکت و برهان امکان را میتوان از دلائل مشترک در این سنتهای بزرگ الهیاتی برشمرد. از میان براهین خاص، برهان وجودشناختی آنسلم در سنت مسیحی و برهان صدیقین در سنت فلسفی صدرائی از مواردی است که علیرغم شهرت بسیار، بهروشنی نمیتوان در جانب رقیب ریشهای جدی برای آن برشمرد. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که رویکردهای نوین در فلسفه دین و الهیات جدید که بیشتر بر پایه تجربه دینی و دریافتهای درونی به شناخت خداوند میپردازند، در پیشینه الهیات اسلامی و مسیحی ریشه دارد و در بین محدثان شیعی و سنی و نیز عارفان و فیلسوفان اشراقی در هر دو سنت اسلامی و مسیحی و حتی در بین یهودیان میتوان نمونههای فراوانی برای آنها معرفی کرد.
غرض آن که بحث از ادله اثبات خداوند و تلاش برای جستوجوی راهها و روشهائی که به معرفت آفریدگار جهان بازمیگردد هر چند کهنترین بخش الهیات ادیان و فلسفههای بزرگ بشری است، اما تقریبا همچنان با همان عناوین و ادبیات در بین اندیشمندان مؤمن و ملحد در جریان است و گذشت زمان بر آنها رنگ کهنگی و گذشتگی نزده است. با این حال، چنان که انتظار است، هر یک از این راهها خود تاریخی از تحولات و فراز و فرودها به خود دیده و همپای تحول دانش کلام و فلسفه، دچار تغییر گشته است. از این روست که بررسی این ادله نه تنها کاری بیهوده نیست بلکه بر بصیرت ما نسبت به زوایای این براهین میافزاید و آسیبها و تنگناهای این تلاشها را نشان میدهد.
از این رو، از فوائد بازشناخت و تحلیل تاریخی از برهانهای خداشناسی، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ .فهم دقیق این براهین و حتی درک درست از تقریرهای کنونی از این براهین، در گرو شناسائی درست از زوایای این ادله در بستر تاریخی است. چنان که بازگفتیم، هر یک از این تبیینها ریشه در مفاهیم و قواعدی دارد که خود برگرفته از چارچوبهای نظری در یک دستگاه کلامی یا فلسفی است و بدون درک درست از آن چارچوبها به درستی نمیتوان با این مفاهیم و مبانی آشنا شد. کاوش در زوایای هر تقریر و توجه به سیر تاریخی آن، ما را به اهمیت و جایگاه هر برهان و نیز عمق تجربه معرفتی صاحبان آن و چگونگی داد و ستد این تبیینها با اندیشههای عقلانی هر عصر هدایت میکند.
۲ .آشنائی با ابعاد و زوایای براهین خداشناسی پیشین، راه را بر بهرهوری از آنها در اندیشهورزیهای تازه فراهم میکند. برخلاف پندار برخی که گمان میکنند نظریههای پیشین بهکلی منسوخ شده و بازگشت بدانها سودمند نیست، دقت در تاریخ تفکر چنین پندار و مدعائی را ناصواب دانسته و از بازگشتهای مکرر به اندیشههای پیشین یاد میکند. ادعای کهنگی و بازگشتناپذیری به نظریههای گذشته اگر در دانشهای تجربی مسموع باشد _ که شاهد و دلیلی بر آن نمیتوان یافت _ دستکم در علوم عقلی هرگز پذیرفته نیست. اساسا سیر تفکر عقلگرای بشر، در گرو همین خوانشهای مکرر و بازسازی برداشتهای گذشته در یک بسته معرفتی نوین است. بدین معنا نه تنها میتوان از نظریههای نوین در یک دانش بر پایه میراث گذشته سخن گفت بلکه با بازپروریهای نوین از صورتبندیهای پیشین، دانشهای جدید شکل میگیرد و میتوان از فلسفه جدید، فیزیک جدید، منطق جدید و الهیات نوین یاد کرد.
۳ .نقد و بررسی تجربهها و اندیشههای گذشته در حوزه دانشهای عقلی نیز نیازمند بازشناسیهای دقیق از آوردههای آنان است. بنابراین نه تنها فرارویهای معرفتی به تحلیل دقیق دستاورد گذشتگان و نقطههای فصل و وصل اندیشههای آنان در طول زمان بازبسته است، بلکه فرونگری در آرای دیگران و تشخیص سره از ناسره نیز به تحلیل دادههای علمی و تاریخی و سنجشهای برخاسته از آگاهیهای گسترده از وضعیت تفکر در آن دوره دارد. بنابراین با فرونگری در اندیشه پیشینیان و دستیابی به گرهها و گرهگشائیها و نیز ناکامیها و کامیابیهای آنان است که میتوان فرانگری کرد و اندیشههای استوارتر و پذیرفتهتری را به میدان آورد.
به هر حال تاریخ تفکر به مثابه یک آزمایشگاه بزرگ واقعی، درسهای فراوانی را فرادید ما میگذارد و روش خوانش آرای دیگران و اندیشهکردن در آوردههای آنان و حضور در آوردگاههای فکری و نیز رویش و ریزش نظریهها و دستگاههای معرفتی را به ما میآموزد. بیگمان این عبرتآموزی و تجربهخوانیها را در هیچ کجای دیگر جز در تاریخ تفکر نمیتوان بهدست آورد و از این روست که تاریخ به عنوان یکی از منابع معرفت، هیچ جایگزینی ندارد.
با این وصف، اما سوگمندانه باید گفت که در سنت علمی ما این دسته از مطالعات به سستی گراییده و در دانشهای مسلمین و به ویژه در دانش کلام کمتر نشانی از این پژوهشهای روشمند و هدفمند وجود دارد. این در حالی است که در گذشته، متکلمان مسلمان گاه گشادهدستانه و ریزبینانه به آرای پیشینیان میپرداختند و نه تنها در ضمن تبیین آرای خود اندیشههای گذشتگان را نیز بیان میکردند، بلکه در دانش مستقلی که با نام «مقالات» پینهادند، چنین ضرورتی را پاسخ گفتند. این علم که بعدها در دانشی در خصوص فرقه نگاری و ملل و نحل ادغام گردید، به بیان دیدگاههای گوناگون در یک مسأله و مقایسه آنها و گاه تطورشان نظر میانداخت.
این کمبود، هر چند در دوره معاصر با تلاش برخی از دانشمندان شیعی و سنی، جسته و گریخته جبران گردید اما به یک جریان مستمر علمی و تخصصی تبدیل نشد، و تا آنجا که میدانیم، امروز کمتر متخصصی یا رشته تخصصی را در عرصه تاریخ تفکر کلامی مسلمین میتوان در محیطهای علمی حوزوی و دانشگاهی مسلمانان سراغ گرفت. مستشرقان و شیعهپژوهان غربی اما، به ضرورت نیازشان برای آشنائی با هویت اسلامی و ریشهشناسی اندیشه مسلمین، تحقیقاتی را در این زمینه صورت دادند که اندکاندک حجم آنها رو به فزونی میرود. چنان که بارها هشدار داده شده است، خلأ مطالعات بومی به همراه پیشرفت مطالعات اجنبی با نگرشهای خاص، بیمناکیهائی را بهدنبال آورده و معلوم نیست که این فرایند راهی به حقیقتشناسی سرگذشت اندیشه در تمدن اسلامی بگشاید و نوری فراروی متفکران و محققان ما برای حل مسئلههای درگیر و افقگشائیهای نوین بیفکند.
اما در خصوص تاریخ تفکر شیعه این عرصه بسی خالیتر و کممایهتر است و مرثیه مصیبتها و فقدانها را باید در جای دیگری سرود. از میان رفتن برخی از میراث سترگ کلامی شیعه، ناآشنائی محققان و اساتید با خط سیر تحولات فکری، کماطلاعی از درونمایۀ آثار اصیل و کهن، فقدان ویراستهای علمی از آثار برجای مانده و یا تصحیحهای غیر فنی و گاه فاجعهآمیز از برخی از مهمترین کتب کلامی و بالاخره ناآشنائی نویسندگان با میراث کلامی سایر مذاهب و طبعا درک ناقص از تجربه کلامی مسلمین و پسزمینههای ارائه و طرح آرای کلامی از سوی متکلمان شیعی و جز آن، جملگی دست بهدست هم داده تا نسل معاصر ما را از ریشههای تاریخی خود جدا کند و تصویر آشفته و ناسازواری از هویت شیعه را در پیش چشم معاصران قرار دهد.
افزون بر این دشواریها، باید از یک روی دیگر این صحنه نیز گزارش داد تا چارهجویان و دلسوزان با همّت و حمیّت بیشتری برای این کارزار علمی و فرهنگی اندیشه کنند. هجمههای بیامان فرقههای شیعهستیز همچون وهابیت برای بنیاد افکنی و بدنمائیها که امروزه آثار زیانبار آنها در فضای افکار عمومی جهان اسلام و رسانههای جمعی و در محیطهای علمی و اکادمیک بهخوبی نمایان است و تلاش آنان برای نابودی حرث و نسل شیعه بر کسی پوشیده نیست، باید مورد توجّه قرار گیرد. همچنین، بر آگاهان ناشناخته نیست که پروژه جهانی وهابیت علیه تشیع عمدتا بر محور مشوّهسازی و بازنمائی نابهنجار از حقیقت و تاریخ تشیع استوار است. آمار نشان میدهد که حجم اصلی تبلیغات آنان در قالب کتابها، مجلات، پایاننامهها و برنامههای رسانهای بر همین هدف و مقصود تمرکز یافته است.
در همین راستا، مواجهۀ غرب مدرن با اندیشه و هویت ما از این هم سختتر و بنیادینتر است و بیگمان نسل جدید را بیش از دیگر حوزهها و نحلهها زیر تاثیر خود میگیرد. داستان مدرنیته فلسفی و رواج مکاتب جدید فکری و الهیاتی غرب، از نزاع عقلگرایان و تجربهگرایان گرفته تا کانت و نوکانتیان و ظهور هگل و فلسفه آلمانی و از آنجا تا اگزیستانسیالیسم و رومانتیسم و سپس پدیدارگرائی و فلسفههای تحلیلی و مکتبهای بازهم جدیدتر، چیزی نیست که بتوان در این مختصر حتی اشارهای بدان کرد. این مکاتب فلسفی در کنار فرقهها و گرایشهای معنوی و عرفانهای نوظهور، صحنه اندیشه دینی را در دنیای امروز بسی متفاوتتر و پر مسئلهتر کردهاند. انتقال این اندیشهها به ساحت جامعه ما، میرود تا نوعی از خودبیگانگی و خودکمبینی و حتی خودستیزی هویتی را در نسل جوان ما بیافریند. در این فضا، خوانشهای غربیان از گذشته تاریخی ما و گرهزدن تمدن پیشین اسلامی به خودشان و یا تیره و تار نشان دادن وضعیت تفکر گذشتۀ ما، همگی بر این آتش سرگردانی هیزم میافکند و آینده ناخوشایندی را پیش میافکند.
البته نیک پیداست که راه برونرفت از این آسیبها و کمبودها و جبران سستیهای گذشته و فرصتهای سوخته، هرگز سوگواری و انتقادگشائی و متهمسازی نیست. اینجاست که شناخت ضرورتها و اولویتها و پرورش دانشوران و کاردانان و حمایت از آنها و دمیدن روح عشق به حقیقت و هویت و پرورش اخلاص و غیرت در آنان است که چارۀ کارِ این کاروان بیسرپرست و حرامیزده و سرگشته است. آری، چارۀ کار همان است که بزرگان نیکاندیش و حقیقتپرور ما در طول همین سدۀ معاصر هر کدام به فراخور توانائیها و دارائیهای خویش به انجام رساندند و با میدانداریهای علمی و گاه در کنج انزوا و غربت، این منارههای حقیقت را در پیش چشمان ما روشن ساختند و راه رهائی و رستگاری را نشانمان دادند. بیانصافی و قدرناشناسی است اگر فراموش کنیم که هماکنون نیز کسانی با همین بصیرت و با انگیزههای والا برای دستیابی به بخشی از این آرمانها تلاش میکنند. اما پرسش اصلی این است که رسالت امروز ما در مقابل این استحالهها و هویتسوزیها چیست و برنامۀ کلان برای به تصویر کشیدن کیستی و چیستی ما کدام است؟
اگر به مسألۀ یادشده، از دریچۀ موضوع این کتاب بنگریم، سنگربانی از جریان مستمر فرهنگ و اندیشه شیعه و بازنمائی اصالتها و معرفی فراز و فرودهای آن، از زمره بایستههای نخستین است. در اینجاست که سیاههای از موضوعات و بلکه پروژههای کلان بر روی میز تحقیق مینشیند و همت جمعی محققان کارآشنا را در قالب یک سامانه پژوهشی طلب میکند. در این دو دهۀ اخیر البته خیزشی برای این منظور پدید آمده که ذهنهائی را بر روی این حقیقت باز کرده و آثاری را به بار آورده است. اگر از تلاشهای فردیِ برخی محققان نامآشنا و گاه ناآشنا بگذریم، بخشی از این پروژۀ عظیم در قالب یک کلانپروژه با عنوان «اندیشهنامه متکلمان شیعه» در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی) به خامۀ گروهی از پژوهشگران آغاز گردید که نگارش تکنگاریهای پژوهشی برای حدود ۵۰ متکلم شیعه از آغاز تا امروز را نشانه گرفت. این مجموعه که تاکنون نیمی از آن به انجام رسیده است، بر نقطههای عطف تاریخ تفکر شیعه دست میگذارد و از نقش قهرمانان این میدان، گزارشهائی منظم بهدست میدهد. کلانپروژۀ دیگری که در ادامۀ این حرکت شکل گرفت، مطالعۀ «مدارس کلامی امامیه» بود که به اهتمام پژوهشگاه قرآن و حدیث و در پژوهشکدۀ کلام اهل بیت(ع) (وابسته به مؤسسه دارالحدیث) آغاز گردید. این مدرسههای فکری که هر کدام بخشی از پهنۀ بزرگ تاریخی ما را پوشش میدهد و از مدرسۀ مدینه و کوفه در عصر حضور تا مدارس قم، بغداد، حله و ری در دوران میانه و از آنجا تا مدارس شیراز و اصفهان و لکنهو در دورۀ متأخر و بالاخره تا مدارس تهران، خراسان و قم در دورۀ معاصر را شکل میدهد، در حقیقت بهدنبال نشاندار کردن مختصات فکری ما در هر دوره و تبیین چگونگی شکلگیری تحولات فکری در این امتداد تاریخی است. روشن است که دستیابی به درونمایههای تفصیلی این سیر تاریخی نیازمند مدد جمعیتی از محققان است ولی به قدر مقدور در طول یک دهۀ گذشته، مهمترین بخشهای این مدارس از آغاز تا پایان دورۀ میانه به سرانجام رسیده است. طرح دیگر در همین حوزه، کلانپروژۀ «مطالعات موضوعی-تاریخی کلامی» است که بازهم در پژوهشگاه قرآن و حدیث رقم خورده و تاکنون حدود ۱۵ مسئله از موضوعات کلامی را در مهمترین مقاطع تاریخی به قلم کشیده است.
یکی از پروژههای مهم در راستای مطالعات تاریخی موضوعی در کلام امامیه، اثری است زیر عنوان «تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه» که به همت والای محقق گرانمایه جناب آقای دکتر حمید عطائی نظری در طول چند سال تلاش خستگیناپذیر به انجام رسیده و دستاوردی نیکو و ارجمند را به جامعۀ علوم عقلی تقدیم داشته است. این کتاب، در واقع، حاصل بخش نخست از کلانپروژۀ «خداشناسی در کلام امامیّه» است که در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به ثمر نشسته و حلقههای تکمیلی خود را در قالب سایر موضوعات خداشناسی دنبال خواهد کرد.
کتاب «تاریخ برهانهای اثبات وجود خدا در کلام امامیّه (از مکتب بغداد تا مکتب اصفهان)» که در دو مجلّد کلان و با حجمی حدود هزار و پانصد صفحه انتشار یافته است، نخستین و گستردهترین اثری است که به گزارش و تبیین استدلالهای مطرح در آثار کلامی امامیّه و معتزله و اشاعره برای اثبات وجود خداوند میپردازد و تاریخ و سیر تحوّلات این براهین را در قرون میانی اسلامی بیان میکند. در این کتاب، با تحقیق و تتبّع فراوان در میراث ارزشمند کلام اسلامی، سرگذشت و تطوّرات و تقریرهای گوناگون شش برهان اصلی خداشناسی در دانش کلام بررسی و تشریح شده است. این براهین عبارتند از: برهان حدوث و قِدَم، برهان حدوث صفات، برهان نظم، برهان امکان صفات (برهان تخصیص)، برهان امکان و وجوب، برهان صدّیقین. از اینرو، کتاب نامبرده، پژوهشی فراگیر در خصوص تحوّلات تاریخی برهانهای اثبات وجود خدا در کلام اسلامی و امامی از حدود قرن چهارم تا قرن یازدهم هجری است.
به تصویر کشیدن سیر تجربه عقلی متکلمان امامیه در موضوع اثبات وجود خداوند در یک پیوستار بلند تاریخی، و انگشتنهادن بر زوایای دقیق براهین اثبات وجود خداوند، و کشف مفاهیم و مصطلحات کهن و کمیاب و فرورفتن در تفاوتها و تحولات معنایی آنها، از ویژگیهای این اثر ارجمند است. خواننده در این کتاب با دستهبندی براهین اثبات وجود خدا و انواع تقریرهای آنها و نکاتی چون تفکیک برهان حدوث ذات از برهان حدوث صفات، جداسازی تقریرهای مختلف از برهان نظم، بازشناخت برهان امکان صفات از برهان امکان ذات و نیز تقریرهای ابتکاری متکلّمان امامی از برهان صدّیقین آشنا میشود و آنچه در نگاشتههای دیگر به اجمال و عجله میبیند، در اینجا بهتفصیل و با جزئیات مشاهده میکند.
همچنین، مؤلّف گرامی در این اثر پرحجم، افزون بر فراهمآوردن پروندۀ علمی پر برگ و بار برای هر یک از برهانهای خداشناسی، اطلاعات گرانباری را در خصوص شخصیتهای کلامی و آثار آنان در اختیار میگذارد و فضای مباحثات علمی در خصوص مبحث اثبات وجود خدا را آفتابی میکند. این کتاب هر چند بر تحقیق در متون کلامی امامیه تمرکز یافته است؛ اما از داد و ستد و تعامل متکلّمان امامی با دیگر گروههای فکری همچون معتزله و اشاعره و فلاسفه نیز غافل نمانده است و در حقیقت، سیر تاریخی موضوع براهین اثبات وجود خدا در ادوار مختلف کلام اسلامی را به تصویر میکشد. اهمیت این اثر، بهطور خاص، مربوط به تحقیق در دوران کلام اسلامی در عصر تأسیس است که مباحث متکلّمان این دوره، به دلیل آنکه فهم مفاهیم و درونمایه قواعد و اصطلاحات آنان بسی دشوار و دیریاب است، در دیگر آثار و تحقیقات چندان بازتاب نیافته است.
بیگمان تاکنون اثری با این گستردگی و دقت در باب تاریخ و تحوّلات برهانهای اثبات وجود خداوند در کلام امامیّه نگاشته نشده است و از اینرو، میتوان این کتاب را منبع و مرجعی اصلی و موسوعهای برای فهم مباحث و مطالب مربوط به موضوع اثبات وجود خدا در دانش کلام بهشمار آورد. البته بدیهی است که نخستین نگاشته در این وسعت و دقت، خالی از کاستیهائی هم نیست و کارهای بعدی در این زمینه میتواند به کمال نزدیکتر شود.
این آگاهیهای گسترده میبایست در پژوهشهای دیگر، با فراتحلیلهائی همراه شود که چرائی تحولات پارادایمی را نشان دهد و نسبت این مفاهیم و چارچوبهای نظری را با دادههای برون اسلامی روشنتر سازد. این مسأله که از اساس، تفکر بشر در شناخت خداوند چه نسبتی با دانشهای فراهمآمده بهدست مسلمانان دارد و این شباهتها و تفاوتها در تجربۀ عقلی از چه روی رخداده و فراتر از آن، اساسا این بستههای عقلی در معرفت الهی از کجا و چگونه تولید میشود و از چه نظم و منطقی تبعیت میکند و سؤالاتی از این دست، تنها با پشتوانۀ تحقیقات توصیفی و تحلیلی همچون کتاب مورد بحث امکانپذیر میشود.
پرسش دیگر قابل طرح، وضعیت تفکر امامیه و سایر مکاتب اسلامی پیش از قرن چهارم هجری است. خواننده میپرسد که در قرون اولیه و پیش از این دوره، شیعیان در باب خداوند چگونه میاندیشیدند و معرفت خویش به خداوند را در چه قالب عقلی میریختند؟ هر چند در این تحقیق وزین گاه و بیگاه به این پیشینه هم اشاره شده است، اما پرسش در اینجا بسی سهمگینتر و اساسیتر است: آیا چنین براهین قاعدهمندی که در این کتاب توصیف شده است را میتوان به دوران پیشتر، یعنی عصر حضور ائمّه (ع) نیز نسبت داد؟ یا شیوههای تفکر عقلی در مورد خداوند متعال در آن عصر بهگونهای دیگر رقم خورده است؟ اگر چنین باشد و یا نباشد، هر کدام، سؤالاتی را فراروی پویندگان تاریخ تفکر دینی میگذارد که پاسخ بدانها نه تنها تحلیل ما را از گذشته متفاوت میکند، بلکه برای گذر به آیندۀ تفکر دینی راههای متفاوتی را فراز مینهد.
از همینجا میتوان به برخی نگرهها در این اثر پرداخت و باب مناقشهای سودمند را در باب برخی مفاهیم و اصطلاحات واگشود. برای نمونه، در این جا با اصطلاح «کلام جدلی» در مقابل «کلام فلسفی» مواجه میشویم و مؤلف بهدنبال جداسازی کلام پیشاحلّه از کلامی است که بهدست شخصیتهائی چون خواجه طوسی و ابنمیثمبحرانی پایهگذاری شد و با بهرهگیری از امورعامۀ فلسفی، ادبیاتی متفاوت در تبیین موضوعات کلامی در پیش گرفته شد. چنانکه مؤلّف گرامی خود نیز بدین نکته التفات میدهد، «جدلی» خواندنِ دانش «کلام» برخاسته از این پندار فیلسوفان و منطقدانان مسلمان است که دانش فلسفه را بر پایۀ یقینیات، و دانش کلام را بر بنیاد مشهورات یا مسلمات استوار میداند؛ حال آنکه چنین پندار و دیدگاهی چندان بر صواب نیست زیرا:
اولاً، این تعریف و توصیف حتی اگر در مقام فرض و تعریف درست باشد، در عمل، نمیتوان چنین تمایزی را میان دو رویکرد کلامی و فلسفی گذاشت. تحقیقات تاریخی نشان میدهد که معتزلیان و امامیان به همان اندازه به قواعد عقلی تمسک میجستند که فیلسوفان، و فیلسوفان نیز تا همان اندازه به یافتههای علوم عصر خویش پایبند بودند که متکلمان در بهرهگیری از دانشهای عصری اصرار داشتند. واقعاً از چه روی تمسک به اکوان اربعه یا بحث از جوهر فرد در میان متکلمان قدیم، یک بحث جدلی است اما بحث از مقولات عشر و اعراض تسعه و جوهر بسیط و هیولای اولی و عقول عشره و افلاک نهگانه، یک بحث برهانی و بر پایه یقینیات؟ یا مثلاً اگر متکلمان بر پایۀ دادههای عقلی یا حسی به انکار تجرد نفس پرداختند و اساسا باور به تجرد فلسفی را برای موجودات امکانی یک امر ناممکن دانستند، چگونه میتوان استدلالهای آنان را «جدلی» قلمداد کرد امّا دلایل فیلسوفان را که بر اساس شواهد دیگری از عقل و تجربه به تجرد نفس باور داشتند، «برهانی» دانست؟ تا آنجا که میدانیم تاکنون نه تنها هیچ پژوهش تحلیلی نتوانسته است پندار و ادعای یادشدۀ فیلسوفان را در تمایز میان کلام و فلسفه به اثبات برساند بلکه شواهد فراوان در تحقیقات تاریخ تفکر اسلامی و از جمله همین پژوهش مورد بحث، عکس این ادعا را به اثبات میرساند و نشان میدهد که این دو دانش عقلی هر کدام با روش و مبادی خویش، به اثبات دعاوی خود پرداختهاند و هر دو را باید در یک سطح و بدون پیشفرض و تنها بر پایۀ دلایل و شواهد مستقل به تحقیق و نقد گرفت.
ثانیاً، در نقد دوگانۀ «کلام جدلی» و «کلام فلسفی» باز هم میتوان گفت که مدرسۀ کلامی حله با سرآمدانی چون علامۀ حلی و شاگردانش، هر چند مفاهیم و قواعد فلسفی را بهاجمال، وارد دستگاه کلامی خود کردند ولی در ضمن آن به نقد بسیاری از این مبانی و مصطلحات بر پایۀ همان بنیادهای پیشین کلامی پرداختند و در نتیجه تقریباً هیچیک از مدعیات اعتقادی فیلسوفان در برابر متکلمان را نپذیرفتند. پس سؤال اینجاست که فاصلهگذاری میان دو دوره از کلام امامیه که تقاربهایی به مراتب بیشتر از تفاوتها دارند، از چه روی با دو عنوان «جدلی» و «فلسفی» گذاشته شده است؟ البته این ذهنیت، امروزه در بسیاری از فلسفهخوانهای ما وجود دارد ولی از دریچۀ مطالعات تاریخ تفکر که انتظار دقتورزی و بیطرفی بیشتری میرود، نباید از یک سوی ماجرا به صحنۀ تاریخ نگریست بلکه باید دستهبندیها را بر اساس دادههای روشن تاریخی بنا کرد.
به هر حال آنچه گفته آمد، همگی به پاس قدردانی از سختکوشیها و نکتهسنجیهائی است که محقق کلامپژوه و خوشآتیۀ ما، جناب آقای دکتر حمید عطائی نظری، در پیشدید خوانندگان شوقمند نهاده است. امیدمندیم که این اثر، مخاطبان تیزبین را با چهرهای دیگرگون از دانش کلام آشنا کند و سلسله پژوهشهای تاریخ تفکر امامیه بیش از پیش در دستور کار محققان جوان و نوجویان دانش کلام قرارگیرد. توفیق روزافزون ایشان و همۀ پاسداران اندیشۀ تشیع را از خداوند سبحان خواستارم. و آخِرُ دعوانا أن الحمدلله ربّ العالمین.
چهارشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۲ ساعت ۳:۰۱